گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذكر بعضی از وقایع متنوعه كه در دار السلطنه واقع شده «1»







چون شاه كامیاب و خان عالیجناب قرار قشلاق در دار السلطنه قزوین دادند، در آن فصل اگرچه تاراجگر زمستان درختان باغ و بستان را بسان عاصیان «2» صحرای «3» محشر عریان ساخته بود، و چمن را كه چندین اطفال ریاحین در مهد زمین بود بجز نرگس قرة العینی «4» ازو نماند، و همگی چون عارض گل پژمرده (و چون شمع لاله دل مرده) «5» شده، اما فرمانفرمای دی و بهمن همه را پوستین قاقم عنایت فرمود «6» و قلل «7» جبال از كثرت برف «8» چون «9» دشت و هامون در نظر بكسان می‌نمود، (نظم:
رخساره لاله پر ز چین شدآئینه آب آتشین شد
هر برگ كه جلوه كرد گستاخ‌در ریختن آمد از سر شاخ) «10» به خاطر انور رسید كه (بمؤدای حقیقت انتمای «تناكحوا و توالدوا تكثروا «11»» عمل نموده) «12»، بعضی از دختران شاهزادگان كه هر كدام دری انداز صدف عصمت و طهارت، به عقد ازدواج خود درآورند. مهد علیا اغلان پاشا خانم صبیه غفران‌پناه سلطان حسین میرزا كه زوجه شاهزاده «13» سلطان حمزه میرزا بود، در تاریخ عشر ثالث «14» شهر ذی حجه حجه «15» [ست] و تسعین و تسعمایه نواب صدارت‌پناه و مشایخ و علما و قضات در مجلس بهشت آیین حاضر شده، مجلس عقد منعقد گشت و چند روز كه از آن گذشت زفاف واقع شد.
پس از آن، از دختران شاهزاده‌های (دیگر كه هر كدام از یكدیگر بهتر بودند) «16»، قرعه بر نام «17» مهد علیا ..... «18» خانم صبیه بزرگ شاهزاده غفران‌پناه سلطان مصطفی میرزا افتاده، شاه كامیاب مالك رقاب آن در درج عصمت و طهارت را به عقد نكاح خود درآورده (و طوی عظیمی و جشن جلیلی «19» در باغ سعادت‌آباد نموده، در آنجا داد «20» عیش و فراغت دادند. فراشان چابك- دست، قبه بارگاه و چتر را در آن سرزمین به اوج مهر و ماه رسانیدند. شاه كامیاب به باغ تشریف آورده، امرا و اركان دولت را طلب فرموده، در آن مجلس عالم افروز آواز مغنیان طرب‌ساز، و الحان مطربان خوش‌آواز از عشرتخانه ناهید درگذشت. شعر:
______________________________
(1)- ب، ن: شد
(2)- ن: عامیان
(3)- ب، ن: «صحرا» ندارد
(4)- ن: قرة العین
(5)- ب، م، ن: بین الهلالین را ندارد
(6)- ن: فرموده
(7)- ب: قلیل
(8)- مز، ب: «برف» ندارد
(9)- ب: چون برف. م: چون كوه. ن: چون هامون
(10)- ن: بین الهلالین را ندارد
(11)- نسخه‌ها داخل گیومه را ندارد
(12)- ن: بین الهلالین را ندارد
(13)- ب، م، ن: «شاهزاده» ندارد
(14)- ن: «ثالث سنه» 996
(15)- ب: «حجه» ندارد
(16)- «بین الهلالین را ندارد
(17)- ب، م، ن: بنام
(18)- نسخه‌ها ندارد
(19)- ب، م، ن: خلیل
(20)- مز: داد و
ص: 871 ز نغمه سرایان زهره نوافرشته به چرخ آمده در هوا
ز هر سو بتی جام نابی بدست‌گرفته مهی آفتابی بدست
مغنی چو دف را به دستان گرفت‌نی انگشت حیرت به دندان گرفت
چو زلف پری پیكران تار عودز جان حریفان برآورده دود
همه مطربان چست و شیرین زبان‌به نغمه شكر ریخته از بنان
دف از دست مطرب شده كامیاب‌مهی بود در پنجه آفتاب
بتان شكر لب ترنم سرای‌جهان پر شكر بود سر تا به پای
عجب مجلسی چون بهشت برین‌می و ساغرش كاس ماء معین شاه عالمپناه، از باغ به دولتخانه مباركه «1» تشریف برده) «2»، همان شب زفاف واقع شد. صباحش چون آفتاب خاوری از برج شاهی طالع گشته «3»، امرا و مقربان به تهنیب لب گشوده متوجه باغ گشته «4» بر مسند مقرر متمكن شدند. نظم «5»:
برآمد سلیمان اقلیم گیر [647]چو حورشید بر مسند دلپذیر
سراپرده‌اش غیرت آسمان‌به او اطلس آسمان توامان
پری پیكران از طریق ادب‌ز گفتار بربسته چون غنچه لب
صنوبر قدان هر طرف جلوه‌گرز كاكل همه فتنه را كرده سر از صباح «6» تا رواح به ساز و صحبت و نشاط و عشرت گذرانیدند. نغمه «7» عود و چنگ از دست مطربان خوش‌آهنگ بلند بود. مهمانداران اطعمه «8» لذیذه «9» و اشربه لطیفه زیاده از چند و چون و هرچه در حوصله خیال «10» گنجد افزون به مجلس خلدآیین آوردند. (شعر:
هرجای «11»كه سفره‌ها گشادنداندر خور پایه خوان نهادند
از كثرت خوان «12»رنگ در رنگ‌گردید فراخی جهان تنگ
این نه طبق سپهر گردان‌آنجا شده صحنك نمكدان) «13» سه روز متوالی شاه سكندر سپاه در آن باغ «14» عالی به عیش و شادكامی اوقات مبارك صرف نمودند.
و هم در آن ایام «15» از جانب حویزه و شوشتر خبر رسید كه بعضی از لشگر رومی به تحریك چغال از جانب بغداد و بصره بدان حوالی رفته، اراده تسخیر آن دیار نموده‌اند. اكابر و اعیان آن دیار با جمعی از غازیان افشار كه در آنجا بوده«16» جنگ مردانه با رومیه نموده، رومیان منهزم گشته‌اند «17» و این خبر در روز جمعه بیست و چهارم ماه مذكور سنه مزبوره «18» به دار السلطنه رسید.
______________________________
(1)- ب، م: مباركه آمده
(2)- ن: بین الهلالین را ندارد
(3)- ن: گشت
(4)- م، ن: شده
(5)- ن: بیت
(6)- مز: صبا
(7)- ب، م: نغمه و
(8)- ب: بطعمه
(9)- ن: لذید
(10)- م، ن: «خیال» ندارد
(11)- مز: جا
(12)- م: خان
(13)- ن: بین الهلالین را ندارد
(14)- ب، م: باغیش
(15)- ب، م: اوان
(16)- ب، م، ن: بود
(17)- ب، م، ن: گشتند
(18)- ن: مذكوره
ص: 872
و هم در شب چهارشنبه بیست و نهم ماه مذكور تحت الشعاع «1» مهر و دیوان اعلی را به علیقلی سلطان ذو القدر دادند. و باز در این ایام بعضی امرا با یكدیگر (در باب قتل مرشد قلی خان هم عهد و سوگند شده با یكدیگر) «2» قرار دادند كه او را در دولتخانه همایون به شمشیر گیرند، چه وی همیشه در منازل دولتخانه میان حرم و دیوانخانه شبها می‌خوابید و روز هم در دولتخانه بسر می‌برد و تردد به جایی «3» نداشت.
چون امرای مذكوره، مقدمهم پیر غیب خان استاجلو با برادر امیر اصلان خان و مهدیقلی خان ذو القدر خان شیراز و یوسفخان افشار قورچی‌باشی و علیقلی سلطان ذو القدر مهردار و قورخمس سلطان روملو و «4» خلفا و سلطان «5» معصوم سلطان تركمان و دیگر از اعیان و پسران میرزا سلمان این اندیشه را در ضمیر خود نقش كرده «6» بودند و منتظر وقت و «7» فرصت بودند و شبها در منازل یكدیگر قرعه این مشورت را در میان انداختند تا آنكه روز شنبه سیم «8» شهر صفر سنه مذكوره، به همین قصد جمعیت كرده به دولتخانه مباركه داخل شده، در دیوانخانه دراز نشستند. مرشد قلی خان در ملازمت نواب كامیاب اعلی در كتابخانه عالیه كه میانه حرم و دیوانخانه واقع است، تشریف داشتند. بعضی از منیهان این خبر را به مرشد قلی خان رسانیدند وی فرمود كه ایشك آقاسیان و قاپوچیان «9» و یساولان، ابوابی «10» كه در میانه مفتوح بود بسته، فدائیان «11» و دوستان وی خصوصا سلیمان خلیفه تركمان كه داماد خان بود از این اراده آگاه گشته «12» جمعیت نمودند «13». مرشد قلیخان احمدی «14» بیك لشگر نویس «15» را (به خانه‌ای كه امرا در آنجا نشسته بودند) «16» فرستاد «17» كه تا اسامی ایشان به قلم گیرد. بعد از آن رقم نزد آن جماعت فرستاد «18» كه به استقبال نقابت «19» پناه میرزا محمد امین اصفهانی كه از اصفهان آمده بود روند.
امرا چون واقف شدند كه اراده ایشان بر ملا افتاد و خان «20» واقف شده كاری از پیش نتوانستند برد، به اتفاق یكدیگر سوار شده [648] تا عیدگاه رفتند كه فكر و اندیشه خود «21» برواق اندازند رای علیلشان «22» قراری «23» بر اصل نگرفت از آنجا به خانه یوسفخان قورچی‌باشی كه در سر خیابان بود آمده، آن شب به ملاحظه و دغدغه تمام درخانه او متحصن شدند و ملازمان را فرمودند
______________________________
(1)- ن: الشعاع بود مهر دیوان
(2)- م: بین الهلالین را ندارد
(3)- م، ن: به جای
(4)- مز، ب، م: «و» ندارد
(5)- مز، ب، م: و معصوم
(6)- ب، ن: گردانیده
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- ن: 3
(9)- ن: قورچیان
(10)- م، ن: ایوانی
(11)- ن: فدایان
(12)- ن: گشته به خانه گه امرا
(13)- ن: نموده بودند
(14)- ن: «احمدی بیك» ندارد
(15)- م: یونس
(16)- ن: بین الهلالین را ندارد
(17)- ن: فرستاده را
(18)- ب، م، ن: «فرستاد» ندارد
(19)- ب، م، ن: آن نقابت
(20)- ن: خان اطلاع یافت و كار از پیش نمیتوانند برد. ب:
واقف شد كار از پیش نمیتوانستند برد
(21)- ب، ن: خود را
(22)- ب: عالیشان. ن: علیشان
(23)- ن: قرار
ص: 873
كه بر «1» دیوار پشت‌بام برآمده پاس بدارند و در دولتخانه مباركه نیز آن شب تا صباح امرا و قورچیان به لوازم كشیك اقدام نمودند به دغدغه آنكه مبادا امرا شبیخونی بر سر مرشد قلیخان آورند. قورخمس سلطان شاملو و فرهاد آقای غلام از جانب مرشد قلیخان نزد امرا آمدند و خواستند آن معامله را به اصلاح آورند. امرا چون یكرو در وادی مرشد قلیخان شده بودند، قبول نكردند.
صباح چون روز شد، امرا به اتفاق سوار شده به خانه قورخمس سلطان رفتند و مهدیقلی خان ذو القدر سوار شده به دولتخانه رفت كه اصلاح معامله دوش نماید «2» و انكار از آن «3». مرشد قلیخان در خدمت نواب كامیاب اشرف اعلی، با وی در مقام عتاب «4» و خطاب درآمده از اراده‌ای كه كرده بودند گفتگو نمود «5». مهدیقلی خان اگرچه در صدد جواب درنیامد، اما به گره چشم و زهره ابرو «6» بر سر پرخاش می‌بود كه مرشد قلیخان یعقوب بیك ولد ابراهیم خان را كه منتظر الاماره بود «7» طلب كرده «8» به او فرمود كه مهدیقلی خان را از مجلس بیرون برده به قتل رساند «9». مهدیقلی خان را قوت «10» و قدرت حرف زدن نمانده، یعقوب بیك او را بیرون آورده گردنش زد و سرش را بیرون برده «11» پیش ملازمانش انداختند «12». چون خبر قتل مهدیقلی خان به امرا در خانه «13» قورخمس سلطان رسید، ایشان بی‌تحاشی خود را به اسب رسانیده رو به صحرا نهادند. خبر در شهر افتاد امرا و لشگریان را مقرر كردند كه از عقب آن جماعت بروند هر كه در دار السلطنه بود سوار شده، امرا را «14» تعاقب نمودند و قلغچی در یكطرفة العین اردوی مهدیقلی خان «15» و برادرش جنید سلطان و سایر آقایان ذو القدر را كه در محوطه خانه «16» پیره محمد خان استاجلو در راه كوشك چادرها زده بودند تالان كردند و هر پارچه و الاغی بدست ده كس افتاد. امرا كه از منزل قورخمس سلطان بیرون آمدند «17»، بمؤدای «18» «اذا جاء القضی عمی البصر «19»»، سراسیمه شده ندانستند كه چه باید «20» كرد. شعر «21»:
كسی را كه برگشت روز از قفا «22»به كوشش نیابد خلاص از بلا
(اگر باد «23»گردد بگاه گریزبود آسمان بر سرش فتنه ریز) «24» سلطان معصوم سلطان تركمان به اراده كردستان كه خود را نزد اردلان «25» رساند از دروازه ابهر بدر رفت و سایر امرا خود را به آسیارود رسانیدند كه به كوه سلطان ویس رفته به جانب گیلان روند.
______________________________
(1)- ن: به دیوار
(2)- م، ن: «نماید» ندارد
(3)- م، ن: از آن نماید
(4)- ب، م، ن: «و» ندارد
(5)- م، ن: ننمود
(6)- ن: او
(7)- ن: بودند
(8)- م: كرد. ب، ن: ندارد
(9)- ن: رساند و
(10)- ن: قدرت و قوت
(11)- ن: «برده» ندارد
(12)- ب، ن: انداخته
(13)- ن: خانه و
(14)- م، ن: «را» ندارد
(15)- م: خان برادرش. ن: خان را با برادرش
(16)- مز، ب: خان
(17)- ب، م، ن: آمده
(18)- ن: بمواوی
(19)- ن: البصیر
(20)- ب، م، ن: می‌باید
(21)- ن: بیت م: ندارد
(22)- مز: رو از قضط. ب: رو از فضا
(23)- م: یاد
(24)- ن: بین الهلالین را ندارد
(25)- ن: باوذناوران
ص: 874
جمعی كه ایشان را تعاقب نموده بودند، هم در دامنه آن كوه بدیشان رسیده میانه ایشان جنگ درپیوست. علیقلی سلطان را زخم‌دار گرفته مهر از گردنش بیرون آوردند. روز چهارم بود كه مهر در «1» گردن داشت. قورخمس سلطان روملو، خلفا را هم زحمدار گرفته هر دو را به دولتخانه آورده در پای ایوان چهل ستون در سر حوض گردن زدند و ریسمان بر پای ایشان بسته بیرون بردند و یوسفخان و امیر اصلان بیك را زنده آورده حكم شد كه ایشان را به قلعه برند و پیر غیب خان و پسرش هر دو در جنگ [649] كشته شده «2» سر ایشان را به نظر اشرف رسانیدند و قرب «3» هفت هشت هزار كس كه بدین جماعت وابسته بودند، چون بنات النعش از هم پاشیدند و پسران میرزا سلمان را گیرانیده، از سر قتل ایشان گذشتند و به مبلغی جریمه قرار دادند «4».
چون از این معاملات و قطع و فصل جرایم ملازمان امرا فارغ گشتند «5»، شروع در مهمات ممالك فرمودند. شیراز را به یعقوب بیك ولد ابراهیم خان داده او را خان گردانیدند و زن و صونك «6» مهدیقلی خان را وی «7» صاحبی كرد و او را مرخص ساخته به شیراز فرستادند كه لشگر شیراز را برداشته به یساق «8» خراسان حاضر شود «9» و همدان را به قورخمس سلطان شفقت كرده او را خان گردانیدند و ابراهیم خان تركمان را «10» الكای ترشیر داده او را در میان زمستان به خراسان فرستادند و حكومت ولایت قم و فراهان را به سلیمان خلیفه تركمان دادند و الكای سابق او را كه تون و طبس بود به سلمان خان نبیره عبد اللّه خان «11» استاجلو عنایت فرمودند و دار السلطنه اصفهان را به مرشد قلیخان مرحمت «12» نمودند و كاشان را به دستور خاصه «13» فرمودند و ساوه را به سلطان مراد خان ولد امیر خان تركمان دادند و آوه را به شاه بوداق «14» سلطان تركمان و اسلمس خان ولد شاهرخ خلیفه «15» به دستور مهردار گردانیدند و اردستان را به تیول او مقرر نمودند و الكای قزوین و ساوخ «16» بلاغ، بعضی «17» به خاصه شریفه مخصوص شده «18» پاره‌ای بر قورچیان «19» قسمت نمودند و طهران را به دستور به مسیب خان تكلو دادند و الكای ورامین را به ابراهیم سلطان استاجلو دادند و منصب خلفایی را به دستور به شاهقلی سلطان خلفای سابق عنایت نمودند و الكای دماوند و هبلرود «20» را به تیول او مقرر كردند و الكای سمنان و خوار «21» را به دستور به احمد سلطان ذو القدر مرحمت «22» نمودند.
______________________________
(1)- ن: بر
(2)- ب، م، ن: شدند
(3)- م، ن: قریب
(4)- ن: دادند و
(5)- ب، م، ن: شدند
(6)- ن: «صونك» ندارد
(7)- ن: «وی» ندارد
(8)- ب، ن: بمیان
(9)- ن: شدند
(10)- مز، م: «را» ندارد
(11)- ن: خان و
(12)- م، ن: عنایت فرمودند
(13)- م، ن: خاصه شریفه
(14)- ب، م: بداق
(15)- ن: خلیفه را
(16)- مز، ن: ساوج
(17)- ب: «به» ندارد
(18)- ن: شده بود
(19)- ن: بقورچیان
(20)- ب: حبلرو. م: حبلرود. ن: ندارد
(21)- ب، م، ن: خار
(22)- ن: عنایت
ص: 875
و هم «1» در این اوان، مرتضی ممالك اسلام میرغیاث «2» الدین محمد میرمیران یزدی به اتفاق خلفش شاه نعمت اللّه و ولیخان حاكم كرمان به درگاه معلی آمدند. مرشد قلی خان ایشان را استقبال نموده به شهر داخل شده به عز بساطبوسی اشرف سرافراز شدند. چون در این زمستان لشگر بسیار از مواجب خوار «3» و لشگر ارادت قرب پنجاه هزار سوار در دار السلطنه قزوین جمع شده بودند و اراده بندگان اشرف به جانب یورش خراسان بود كه به مدد ایالت‌پناه علیقلی خان شاملو رسند، چرا كه مدت شش ماه بود كه عبد اللّه خان ازبك «4» به محاصره دار السلطنه اشتغال داشت و مرشد قلی خان بواسطه بعضی عاقبت اندیشها ملاحظه نموده، رفتن را در عقده تعویق و تأخیر «5» می‌انداخت و همه روزه ساعت اختیار می‌كرد و لشگر می‌دید و از امرا در باب ملازم «6» كه هر كدام چند نفر سوار و پیاده و تفنگچی حتی بیلدار و كلنگ‌دار اسناد می‌گرفت كه به یساق خراسان حاضر سازند. چون «7» طبیعتش مجبول «8» به ظلم بود در بازیافت یكدینار مالوجهات چهار دنیار و پنج «9» دینار بر آن افزود و نصف مال مقرر بر تمامی ممالك محروسه به علت زرمدد «10» خرج تفنگچی مقرر كرده به تحصیل داد و بر ارباب سیور غالات خصوصا سركار مشاهد «11» مقدسات و آستانهای متبركات و سادات عاجز بی‌چیز نصف جمع بلكه یك «12» برابر سیورغال حواله و اطلاق فرمود و آن را [650] قیمت اسب به جهت قورچیان نام نهاد و این اعمال شنیع او «13» باعث جرأت اشرار و بدنفسان شد كه در هر مملكت در مزاج حكام آنجا دخل كرده در میانه اطلاقات «14» نامقدر «15» بر عجزه و رعایا به بهانه مواجب لشگر نمودند و این ظلم شایع شد و رعایا خراب «16» و اكثر محال بایرو ویران گردید

ذكر آمدن عبد اللّه خان به خراسان و گرفتاری علیقلی خان گوركان به «17» شآمت ازبكان «18» بی‌ایمان‌

چون سابقا مذكور شد كه در محلی كه شاه كامیاب مالك «19» رقاب در مشهد مقدسه رضیه «20» رضویه (علی مشرفها الصلوة و السلام و التحیه) «21» بودند هنوز توجه به جانب مقر سلطنت و عراق نفرموده بودند، عبد اللّه خان ازبك خاطر از ممر حدود ممالك خود و زبونی اولاد براق خان جمع كرده، اراده تسخیر خراسان نموده با لشگری بی‌حد عازم آن بلاد «22» گشت.
______________________________
(1)- ب، ن، م: «و هم» ندارد
(2)- ن: غیاثا
(3)- ب، م: خور
(4)- ن: اوزبك
(5)- مز: تأخیری
(6)- ن: ملازمت
(7)- ب: چو. ن: چه
(8)- ن: راغب
(9)- م: چهار پنجدینار. ن: ندارد
(10)- ن: زرود
(11)- م، ن: مشاهده
(12)- ب، م، ن: یكی
(13)- م: و. ن: ندارد
(14)- مز: اطاقات
(15)- ب، ن: مقدور
(16)- ن: «و رعایا خراب» ندارد
(17)- ب، ن: «به» ندارد
(18)- ن: اوزبكان
(19)- م، ن: ممالك
(20)- ب، م: «رضیه» ندارد. ن: رضیه (ع)
(21)- ن: بین الهلالین را ندارد
(22)- ب، م، ن: ولایت
ص: 876
چون از آب آمویه گذشته چند «1» روزی در بلده بلخ بسر برد، از آنجا متوجه مروشاهیجان شد و از «2» مرو به سرخس آمد «3». چند روزی كه در آن نواحی بسر برد، اول یورش خود را به جانب دار السلطنه «4» هرات و تسخیر آن بلدة الاقبال كه از «5» معظم بلاد خراسان است و همیشه دار السلطنه سلاطین زمان و خواقین اوان بوده، معطوف ساخت. چون به حوالی بلده «6» فردوس مانند رسید، علیقلی خان در حفظ و حراست شهر و حصار و بیرون شهر «7» كوشیده، عبد اللّه خان در سه فرسخی شهر منزل اختیار كرده، ازبكان به تاخت و تاراج بلوكات اشتغال نموده «8»، نواحی و «9» بلوكات «10» به تصرف خود درآوردند.
در «11» آن اوایل هنوز شاه جمجاه سكندر سپاه «12» در مشهد مقدسه منوره بودند. علیقلی خان حقیقت حال را عرضه داشت نموده، معروض بارگاه عرش اشتباه گردانید. مرشد قلی خان را صرفه نكرده به جانب عراق در حركت آمد و به علیقلی «13» [خان] حكم مطاع عز اصدار یافت كه چون رایات عز و جلال به عراق رسد، لشگر عظیمی به مدد او فرستاده خواهد شد یا «14» خود با لشگر بی‌كران خواهیم آمد.
چون مدت سه چهار ماه علیقلی خان بیرون شهر را نگاه داشته آنچه نهایت مردی و مردانگی و كوشش «15» بود بجای آورد و از هیچ جانب كومك «16» و مددی نرسید، دیگر تاب نگاه داشتن بیرون شهر نماند بیرون شهر را گذاشته در حفظ و حراست شهر كوشیدند. عبد اللّه خان و تمامی ازبكان كوچ كرده به بیرون شهر داخل شدند و حصار آن مملكت را چون دایره در میان گرفتند. غازیان مدت چند ماه در آن محاصره مصابرت نمودند اما نایره جوع در كانون محصوران به مرتبه‌ای شیوع یافت كه دیگر تاب و توانایی در كسی نماند و دود دل گرسنگان از كره نار درگذشت و قلت ذخیره به مرتبه‌ای رسید كه چرم كهنه را جوشیده «17» می‌خوردند و بعضی كه اسب داشتند رگ اسبان را گشوده خون آن را می‌خوردند و بجهت علیق اسبان چوب تراشیده به عوض «18» كاه میدادند. نظم «19»:
فشرد آنچنان قحط پای ثبات‌كه نایاب شد نان چو آب حیات
گرسنه شكم بر نمد دوخت چشم‌كه همسایه گوشت بودست «20»پشم گوشت و روغن مانند شب چراغ و عتیق «21» عریز الوجود و ناپیدا گشته «22» بود و بعضی از «23» [651]،
______________________________
(1)- م، ن: «چند» ندارد
(2)- م: مردم. ن: و از آنجا
(3)- ب، ن: آمده
(4)- م، ن: به دار السلطنه
(5)- ب، م، ن: «از» ندارد
(6)- ب، ن: آن بلده
(7)- م، ن: حصار
(8)- ب، م، ن: نموده تمامی
(9)- م: «و» ندارد
(10)- ن: بلوكات را
(11)- ب: بر
(12)- ن: «سكندر سپاه» ندارد
(13)- م، ن: علیقلی خان
(14)- مز: یاد
(15)- ن: «و كوشش» ندارد
(16)- ب، م: كومك و مدی. ن: مددی و كمكی
(17)- ن: جوشانیده م: چوشیده
(18)- ن: به جای
(19)- ن: بیت. م: ندارد
(20)- ن: بود است
(21)- ب، م، ن: عشق
(22)- ن: گشت
(23)- م، ن: «از» ندارد
ص: 877
مردم محتاج (به عوض گوشت لحم گربه و سگ) «1» بدل ما یتحلل می‌ساختند. نظم «2»:
تهی چون شكم دیگها در طعام‌چو طاس فلك سرنگون صبح و شام
طبق را پی طعمه چشم امیدشده چون طبقهای كاغذ سفید
(ز بی‌طعمگی عالم «3»بی‌ثبات‌گرسنه شكم [جوزوار از] «4» حیات
به قیمت به از زعفران كاه بودكه روزی به او دانه «5»همراه بود
تنور شقایق برافروخته «6»ز سودای نانش برافروخته) «7» ازبكان هرچند سعی و كوشش می‌نمودند، امارات فتح الباب و علامات ظفر به هیچ باب نمی‌دیدند آبادانی در نواحی شهر و بلوكات نگذاشتند و خیلی از عجزه و رعایا را مستأصل و ناچیز گردانیدند اموال و اسباب بسیار بدست ایشان درآمد.
چون چند مدت برین منوال گذشت، مكررا از طرفین به جهت استحكام بنیان صلح و اصلاح ذات البین ایلچی به یكدیگر فرستادند. مدعای عبد اللّه خان آنكه علیقلی خان مردم خود را برداشته بهر طرف كه خواهد روانه شود و هرات را بی‌منازعه «8» و مضایقه بسپارد. این معنی مقبول طبع علیقلی خان نیفتاد و منتظر بود كه رایات فتح و اقبال شاهی از جانب عراق به خراسان در حركت آید و باعث نجات محصوران آن مرز و بوم گردد تا آنكه قریب به هشت نه ماه ایام محاصره امتداد یافت و ازبكان بر سایر بلاد قریبه «9» به دار السلطنه استیلا یافتند «10» و مكنت و مؤنت بیشتری بهم رسانیدند و ذخیره غازیان در درون شهر روی به انحطاط نهاد.
یكمرتبه علیقلی خان جمعی كثیر از رعایا «11» از شهر بدر كرد و منحصر در غازیان و كوچ ایشان گردانید «12» و از جانب نواب «13» كامیاب اشرف بواسطه غدر مرشد قلیخان مأیوس مطلق شدند.
بالاخره عبد اللّه خان تدبیر كرده با مردم بلوكات راست آمده طرح شكار انداخت و رفتن به شكار را بهانه كرده مردم شهر بند كه به امر «14» نگهبانی حصار «15» و بروج اشتغال داشتند، ساعتی فرصت غنیمت دانسته لحظه‌ای از كثرت تشویش و كوفت آرمیدند كه بیك ناگاه «16» عبد اللّه خان و ازبكان «17» از جانب مصرخ زور آورده بر شهر یورش انداختند. شعر «18»:
علمهای خانی «19»برآمد به اوج‌محیط صلابت درآمد به موج
______________________________
(1)- ن: بین الهلالین را ندارد
(2)- ن: بیت. ب: شعر
(3)- ب، م: عالی
(4)- مز، ب: جوز و از
(5)- م: دایه
(6)- م: پردافروخته
(7)- ن: بین الهلالین را ندارد
(8)- ب، م، ن: بی‌مضایقه و منازعه
(9)- ب، م، ن: قریه
(10)- ن: یافته
(11)- ن: «رعایا از» ندارد
(12)- ن: گردانیده
(13)- ن: «نواب كامیاب» ندارد
(14)- ب، م: با هر نگهبانی. ن: به نگهبانی
(15)- ب، م: حساب
(16)- م، ن: ناگاه بیكبار
(17)- ن: ازبكان بی‌ایمان
(18)- ن: بیت. ب، م: نظم
(19)- ب، م، ن: شاهی
ص: 878 جهانی در آیین چو دریای قیرز دستور چنگیز «1»آیین پذیر
ز ریگ بیابان فزون لشگری‌ز جوجی نژادان ز هر سوسری
(همه دشت زادان درنده خوی «2»ربوده ز شیران درنده گوی) «3»
همه زود خشمان دیر آشتی‌سرشته ز خشمند پنداشتی «4»
ز چوب خدنگ آتش افروختندوز آن جان بسیار كس سوختند لشگر شاملو دستپاچه شده، اوزبكان و «5» بلوكاتیان به بالای برج و باره برآمده علیقلی خان به قلعه اختیار الدین متحصن شد «6». ازبكان شهر را گرفتند و در اثنای «7» آن جنگ به قلعه «8» برده علیقلی خان چون دید كه كار از اصلاح «9» گذشت، خود به برج قلعه درآمده، جنگ درپیوست. زمان مجادله از صباح تا رواح امتداد یافت. وی در آن روز جنگ رستمانه با اوزبكان «10» نمود چنانچه هشتاد چوب تیر بریدن او آمده بود تا آنكه در آن معركه به قتل رسید و این واقعه در اواخر شهر ربیع الاول سنه مذكوره به وقوع انجامید. عبد اللّه خان بر سریر سلطنت هرات متمكن گردید و ازبكان شروع در قتل غازیان شاملو نموده «11» [652] هر كس در آن معركه گرفتار شده بود به قتل رسید.
زنان و فرزندان آن جماعت را تمام اسیر كرده به بندگی «12» بردند. دورمیش «13» خان ولد علیقلی خان كه در سن چهارده سالگی بود در حوض آب باغ زاغان انداخته تیرباران كردند در آن روز از كثرت قتل و غزا صورت فزغ اكبر نمودار «14» و از بسیاری كشتگان اطراف نمونه دشت محشر مشاهده شد. نظم «15»
زمین از خون مردان «16»موج زن شدسپرها خشت و جوشنها كفن شد از احوال این قضایا زیاده از این «17» چیزی كه لایق به سیاق «18» این اوراق باشد معلوم نشد. اما دو سال قبل از این‌كه شاه كامیاب مالك رقاب به خراسان آمدند، از تربت زاوه كس فرستادند به هرات و جسد علیقلی خان شاملو را گرفته مصحوب مقرب الحضره، حسین بیك شاملو قورچی شمشیر كه سابقا با خان مذكور می‌بوده به آستانه مقدسه منوره عرش منزله فرستادند و در اواخر سنه «19» سیچقان ئیل سبع و تسعین و تسعمائه «20» در آن روضه خلد آسا «21» مدفون شد (علیه رحمة من اللّه الغفار) «22»
______________________________
(1)- ب: جنگی ز آیین پزیر. ن: جنگی ز آیین پذیر
(2)- م: جوی
(3)- ن: این بیت را ندارد
(4)- ب، م: پی‌داشتی. ن: مضطرب
(5)- ب، م: ازبكان
(6)- ن: شده
(7)- م، ن: «اثنای» ندارد
(8)- ن: رو به قلعه
(9)- ن- صلاح
(10)- ب، م: ازبكان
(11)- ب، م، ن: نمودند
(12)- ب، ن: بنده‌گی
(13)- ب، م، ن: و دورمیش
(14)- ن: نمود
(15)- ن: بیت
(16)- ب: مردم
(17)- ن: «این» ندارد خلاصة التواریخ ج‌2 878 ذكر آمدن عبد الله خان به خراسان و گرفتاری علیقلی خان گوركان به شآمت ازبكان بی‌ایمان ..... ص : 875
(18)- م: تسیاق
(19)- ن: «سنه» ندارد
(20)- ن: 997
(21)- ب: آسان
(22)- بین الهلالین را ندارد
ص: 879
مسرعان تندرو «1» از دار السلطنه هرات این خبر موحش را در روز پنجشنبه هیجدهم «2» شهر ربیع الثانی سنه مذكوره رسانیدند. شاه كامیاب مالك «3» رقاب چون از قتل لله‌اش علیقلی خان واقف شدند، انواع حزن و الم كشیده اضطراب بسیار نمودند (و تأسف بسیار خوردند و در) «4» رعایت اولاد مشار الیه كه در دار السلطنه قزوین بودند كوشیدند چون همگی توجه خاطر ملكوت ناظر اشرف به یورش خراسان منوط بود، اواخر این سال مدت سه ماه مدار مرشد قلیخان بر اختیار ساعت بود و «5» به ساعت مقرر كه می‌رسید باز به وقتی «6» دیگر می‌انداخت تا خبر واقعه «7» هایله علیقلی خان به صحت پیوست و وی مترصد همین خبر «8» بود. صباح روز جمعه قبل از صلوة جمعه كه در آن ساعت بستی «9» واقع بود از روی اضطرار كه امرا و لشگریان هم خبردار نبودند، شاه كامیاب را سوار كرده به عزم سفر خراسان از شهر بیرون فرمود و به صحرای كتاباد كه در سر باغستان «10» دار السلطنه قزوین واقع است نزول نمود.
در اثنای «11» رفتن علم مرشد قلی خان افتاد. تیمنا «12» برو مبارك نبود خیمه پیشخانه كسی نزده بود آلاچیقی «13» آورده در «14» آنجا زدند و آن شب در آنجا بسر بردند و از عقب بیوتات و چتر و اوتاق فرستادند كه حاضر سازند. چون یكروز به نوروز سانده بود، مرشد قلیخان آنقدر صبر «15» ننمود كه بندگان «16» اشرف در دولتخانه مباركه و ایوان چهل ستون روز نوروز را كه «17» اول سال بود (كه «18» در دار السلطنه بر مقر سلطنت قرار داشتند بگذرانند) «19» و بعد از آن روز «20» دیگر بیرون روند. امرا و غازیان و سایر لشگریان بواسطه بی‌سامانی و پریشانی از این بیرون رفتن دماغ خشك و حزین شده، نه روی توقف داشتند و نه قدرت بیرون نشستن.
و هم در این «21» سال چون استرآباد از تصرف غازیان بیرون رفته بود و تركمانان «22» یقه به خود سر بر آنجا استیلا یافته بودند «23»، حاجم خان ازبك از جانب خوارزم بدان حوالی آمده بعضی از آن محال را تسخیر نموده به تصرف [653] خود درآورد.
و هم در شهر ربیع الاول سنه مذكوره افصح المتأخرین، مولانا محتشم كاشی عالم فانی
______________________________
(1)- ب، م: تندروان
(2)- ن: هجدهم
(3)- ن: «مالك رقاب» ندارد
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ب، ن: بوقتی
(7)- ن: هایله واقعه
(8)- م، ن: نسبتی
(9)- ن: خبر نبودند
(10)- ب، م، ن: باغ استان
(11)- م، ن: در اثنای طی مراحل
(12)- م، ن: تیمنا خوب نبود
(13)- مز: الاجقی. ن: الاچوقی
(14)- ن: «در» ندارد
(15)- م: بسر ننمود. ن: صبر نمود
(16)- ب: بندگان
(17)- ن: كه بسر بردند
(18)- م: «كه» ندارد
(19)- ن: بین الهلالین را ندارد
(20)- ن: دو روز دیگر اراده نمودند كه
(21)- ن: در آن
(22)- ن: و یقه تركمان بر آنجا بخود سر
(23)- ب، م: بود. ن: ندارد
ص: 880
را وداع كرده رخت به جهان جاودانی «1» كشید. اصل مولانا از قریه نراق قم است اما در كاشان بوجود آمده و نشو «2» و نما یافته، در اوایل «3» حال نزد مرحوم مولانا محمد صدقی «4» استرآبادی مطالعه نمود و طالب علم شد. چون سلیقه شعرش بلند افتاده بود «5»، در آن فن سرآمد زمان و وحید دوران گشت. خالی از ثروت و جمعیتی در اوایل حال نبود. تخلص «6» محتشم مناسب احوال وی بود اما در اواخر ایام حیات به لنگی پا و احتیاج گرفتار شد و از «7» زكوة وظیفه گرفت. اشعار مولانا قرب «8» ده دوازده هزار بیت می‌شود از قصیده و غزلیات «9». از اشعار وی این ابیات نوشته شد. نظم «10»:
حسن را تكیه‌گه آن طرف كلاهست امروزناز را جلوه‌گه آن چشم سیاهست امروز
(بزم «11»پر فتنه از آن طرز نگاهست امروزفتنه در خانه آن چشم سیاه است امروز ***
زان آستان كه قبله ارباب حاجت است‌محرومی من از عدم قابلیت است
چشمم ز عین بی‌بصری مانده بی‌نصیب‌زان خاك در كه سرمه اهل بصیرت است
رویم كه نیست «12»بر كف پایت به صد نیازاز انفعال بر سر زانوی خجلت است
دوشم كه نیست غاشیه كش در ركاب توآزرده از گرانی بار مذلت است
دستم كه نیست پیش تو بر سینه صبح و شام‌كوته ز حبیب عیب و گریبان راحت است
پایم ازین گنه كه نه جاری «13»براه تست‌مستوجب سلاسل و قهر و سیاست است
من بعد روی محتشم از هیچ رو مباددور از درت كه مقصد ارباب همت است) «14» ***
محتشم را اگرچه بخت نساخت‌محترم «15»در حریم حرمت تو
نشود تا ابد فراموشش‌حق نعمت بحق نعمت تو و هم در این سال كه عبد اللّه خان ازبك دار السلطنه هرات را مسخر ساخت «16»، حكومت آن «17» دیار را به عبد المؤمن كوكلتاش داده «18»، قرب دوهزار و پانصد ازبك نامی «19» در آن ولایت گذاشته «20» از آنجا بر سر ولایت مشهد مقدس «21» رضیه رضویه- علی راقدها الف الف «22» صلوة و السلام «23» و التحیه-)
______________________________
(1)- ب: جاویدان
(2)- ن: «و نشو و نما یافته» ندارد
(3)- ن: در اول
(4)- ن: صداقی
(5)- ب، ن: بود و
(6)- م: و ن: ندارد
(7)- ن: «از» ندارد
(8)- م، ن: قریب به
(9)- ن: غزلیات وی از اشعار
(10)- ن: بیت
(11)- ب: «بزم» ندارد
(12)- ب: نیز
(13)- ب: بجایی
(14)- ن: بین الهلالین را ندارد
(15)- ن: محرمم
(16)- م، ن: گردانید
(17)- م: «آن» ندارد
(18)- ب، م: داد و. م: داد
(19)- م: باقی
(20)- ن: گذاشت
(21)- مز، ب، م: مقدسه
(22)- م: «الف صلوة و اسلام
(23)- مز: سلام و تحیه
ص: 881
آمده «1» و در شهور سنه مذكوره در خارج مشهد مقدس نزول [كرد]. ابراهیم خان چاوشلو «2» برادر مرشد قلی خان كه حاكم آن ولایت بود، با امرای تابین در حفظ و حراست هر دو شهر بند آنجا كوشیده، در مقام مجادله و مقابله «3» با عبد اللّه خان ازبك درآمدند. چون خبر رایات ظفر آیات شاهی كه از دار السلطنه «4» قزوین بیرون آمده متوجه خراسانند، به عبد اللّه «5» خان رسیده بود، وی صلاح حال خود در صلح دیده، از آمدن شاه ظفر قرین هراسان بود، چنین مقرر كرد كه كوچ كرده به الكای خود رود. تا مدت چهل روز اگر رایات ظفر آیات به خراسان آمد بهرچه مصلحت «6» وقت باشد «7» با یكدیگر عمل نمایند والا كه از آمدن شاه ظفرلوا مأیوس گردند، ولایت مشهد مقدس «8» را به ازبكان سپرده كوچ و عیال قزلباش را برداشته به جانب عراق روند. عبد اللّه خان در ساعت از سر «9» مشهد [مقدس] برخاسته به جانب بلخ روان شد.

گفتار در وقایع سنه سیچقان ئیل بعضها «10» ست و تسعین و بعضها سبع و تسعین و تسعمائه‌

چون در نوروز خورشید جهان‌افروز [654]، در برج «11» حمل منزل گزید، باد نوبهار در مرغزار وزید و از پرتو حمل سبزه و ریاحین دمید. نظم:
كه چون فصل دی رفت و «12»نوروز شدهوای چمن خاطر افروز شد
فرو كوفت رعد از افق كوس جنگ‌به جنبش درآمد سپهر دورنگ
فرو ریخت تیر تگرگ آسمان‌ز قوس و قزح كرده زه بر كمان
(به جنگ سپهر از پی تركتازشد از نجم ثابت فلك نیزه «13»باز) «14»
ز اوج فلك تیرباران سحاب‌ز بیمش سپر دار «15»بحر از حباب
ریاحین برآراسته لشگرش‌سپر شد گل و قبه نیلوفرش نوروز «16» این سال، در آخر «17» روز یكشنبه بیست و یكم «18» شهر ربیع الثانی سنه ست و تسعین و تسعمائه «19» واقع شده، شاه كامیاب در كنار شهر در موضعی كه نزول اجلال داشتند «20»- روز دوشنبه در كنار شهر «21»- چون سال دویم «22» از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم بود- نوروز نموده امرا و سرداران
______________________________
(1)- ب: آمده. م: آورده
(2)- م، ن: چاوشلو» ندارد
(3)- ن: مقاتله
(4)- ن: «دار السلطنه» ندارد
(5)- ن: عبید اللّه خان
(6)- م: صلح ن: صلاح
(7)- مز، م: «باشد» ندارد
(8)- مز: مقدسه
(9)- م، ن: «سر» ندارد
(10)- ب، بعضها سنه. ن: بعضها موافق ست و تستعین و تستعمایه و بعضها موافق
(11)- م: «برج حمل» ندارد
(12)- م: «و» ندارد
(13)- م: تیره
(14)- ن: بین الهلالین را ندارد
(15)- ن: سپروار
(16)- ب: نیروز
(17)- ن: اواخر
(18)- ن: 21
(19)- ن: 996
(20)- ن: كنار شهر واقع شد
(21)- ب، م: دوم
(22)- ن: شدند و
ص: 882
و سایر لشگریان به پای‌بوس اشرف سرافراز شده «1» جشنی عظیم نمودند و مدت «2» پانزده روز جهت جمع شدن لشگر در آن سرزمین توقف واقع شد و از آنجا كوچ كرده به قراباغ بیدستان نزول اجلال واقع شد. امرای حدود و جوانب را مرخص ساختند كه به محال «3» تیول خود رفته، در تهیه سفر «4» و رعایت لشگر كوشند و هر میری «5» كه چند ملازم سوار و پیاده و تفنگچی حتی بیلدار و قومش «6» به یورش خراسان حاضر گرداند سند گرفتند. از آن جمله سلیمان خلیفه تركمان حاكم قم مرخص شده، در هشتم شهر جمادی الاول سنه مذكوره به دار المؤمنین قم داخل شد و میرمیران یزدی نیز مرخص گردیده در شهر مذكور به جانب یزد روان گردید «7» و همچنین امرای هر محل مرخص شده به محال «8» تیول خود رفتند.
اردوی معلی چند مدت دیگر در قراباغ توقف كرده از آنجا به ساوخ‌بلاغ فرمودند. چون چندان لشگری در اردوی همایون نبود و محل زبونی شتران و الاغان بود، آهسته آهسته كوچ می‌فرمودند. رایات نصرت آیات چون به حوالی طهران رسید، به خاطر آوردند كه نواب شاه سلطان محمد و سایر شاهزاده‌ها كه در قلعه الموت محبوس «9» اند، ایشان را از آنجا بیرون آورده در قلعه ورامین گذارند. حسب الفرموده عمل نموده، در شهر جمادی الثانی سنه مذكوره ایشان به قلعه ورامین داخل شدند و حفظ و حراست ایشان به «10» نظر سلطان قارخن «11» مفوض شد. اردوی «12» معلی چند روزی كه در ری «13» بسر بردند، از آنجا رایات ظفر آیات به جانب ییلاق لار كه در حوالی كوه دماوند واقع است روان گشته، دو ماه علی الاتصال در آن محال اوقات گذرانیده، شتران و الاغان مردم اردو توانایی پیدا كرده، از آن ییلاقات و دامنهای «14» كوه بیرون رفته تا به چمن بسطام نزول «15» اجلال واقع شد. شاه كامیاب. نظم «16»:
كمر بر كمر كوه بر كوه راندكریوه كریوه جنیبت جهاند ماه مبارك رمضان در آن مكان اقامت فرموده روزه گرفتند. در خلال این احوال محمد خان تركمان كه در هزار جریب می‌بود «17» [655]، او را طلب فرموده، وی در شهر مذكوره به اردوی همایون داخل گردید «18». توقف در آن منزل بواسطه رسیدن امرا و لشگریان بود كه به اردوی معلی حاضر گشته آنگاه روانه خراسان گردند.
______________________________
(1)- ن: شدند و
(2)- م، ن: تا مدت
(3)- م، ن: الحال به تیول
(4)- ن: صفر
(5)- مز: از هر میری كه
(6)- ب، م: قومیش
(7)- م: گردیده. ن: گردند
(8)- «بمحال» ندارد
(9)- م، ن: محبوس بودند
(10)- مز، ب: «به» ندارد
(11)- مز: «به ابراهیم سلطان چاوشلو قوم مرشد قلی خان كه حاكم ورامین بود» خط خورده است
(12)- م، ن: و اردوی
(13)- ن: «در ری» ندارد
(14)- ن: دامن
(15)- مز: نزول اجلال واقع شاه كامیاب. م، ن: نزول اجلال شد
(16)- ن: بیت
(17)- م، ن: می‌بودند
(18)- ن: گردیده
ص: 883

سوگواری خامه عنبرفشان در قتل مرشد قلی خان و اهل زمان را عبرت از آن‌

چون ظلم و اراده‌های باطل مرشد قلیخان از حد گذشت «1»، هرچه می‌كرد باعث انحراف مزاج اشرف می‌بود «2». از جمله تمامی تیولات و مقرریات «3» نواب سلطانم جده شاه سكندر سپاه بنابر بعضی اغراض قطع «4» نمود و توقف در نرفتن خراسان بنابر آنكه دار السلطنه هرات گرفته شود «5»، و دیگر حركات و عداوت با كافه كاینات. شعر «6»:
نكو خواه مردم بود بختیاربد اندیش را بد شود روزگار
دو چیز است مقصود اهل خردكه دانش ازین هر دو برنگذرد «7»
یكی امر حق را شدن ممتثل‌دگر با كسی خیر «8»كردن بدل شاه كامیاب چون بكلی آزرده خاطر بود و همگی مترصد فرصت و وجدان وقت می‌بود و اراده ازلی و تقدیر لم یزلی به این متعلق شده بود كه دیگر اضرار او به مسلمانان نرسد. در آن اثنا حكایت قتل او را با جمعی از مقربان در میان نهاد، تا آنكه در «9» شب پنجشنبه دهم شهر رمضان المبارك «10» سنه مذكوره كه مرشد قلی خان در اتاق كه به جهت كشیكخانه او در جنب حرم محترم همایون زده بودند، بر بالای تخت خوابیده و كسی چندان از ملازمان او در آن حدود نبودند، نواب كامیاب اشرف به نفس نفیس خود متوجه شده، به رفاقت امت بیك «11» كوشك‌اغلی استاجلو و محمد بیك ساروقچی و قراحسن چاوشلو بر سر او آمده نواب اعلی «12» هم برو شمشیری زدند «13». بیت:
بهر جا كه شمشیر در كار كردیكی را دو كرد و دو را چار كرد جماعت مذكوره او را به شمشیر گرفته، وی از هول سراسیمه از اتاق بیرون جسته به جانب طویله گریخت و «14» در آنجا از هم گذشت.
صباح «15» این روز اهل اردو شاد و مسرور گشته، شاه كامیاب از روی استقلال تمام «16» خود متوجه ممالك محروسه و امرا و لشگریان گشتند و منتسبان او را خصوصا میرزا شاهولی كه در آن اوان وزیر دیوان بود، او را گیرانیده ترجمان «17» او را به مبلغ هشت هزار تومان مقرر كردند كه بازیافت نمایند و میرزا محمد كه سابقا در زمان وكالت شاهزاده ابو طالب میرزا وزیر دیوان اعلی بود، وزارت «18» به دستور به او «19» شفقت نمودند. چون بعضی حكایات هم در باب محمد خان تركمان
______________________________
(1)- ن: گذشت و
(2)- ن: می‌شد
(3)- مز: مقروزیات. م: مغرویات
(4)- م: توقف. ن: توقف نمود
(5)- ن: «گرفته شود» ندارد
(6)- م، ن: نظم. ب:
ندارد
(7)- م، ن: درنگدرد
(8)- ن: چیز
(9)- ن: «در» ندارد
(10)- ن: «المبارك» ندارد
(11)- م، ن: «بیك» ندارد
(12)- م: اغلی
(13)- ن: شمشیری برو زد
(14)- ب، م، ن: «و» ندارد
(15)- م، ن: «صباح» ندارد
(16)- م، ن: به تمام
(17)- م، ن: «ترجمان» ندارد
(18)- ب، ن: وزارت را
(19)- ب، ن: بدو
ص: 884
به مسامع عز و جلال رسانیدند «1»، صباح روز جمعه یازدهم «2» شهر مذكور به فرمان اعلی، فرخ خان پرناك محمد خان را به قتل رسانید. شاه جمجاه، نظم «3»:
چو كوه پر شكوه عرش پایه‌كه بر بام فلك افكنده «4»سایه
عقابش با همای مهر هم پرپلنگش با نهنگ چرخ همسر
فلك چون بسته پیراهن اوكه گرد آمد ز گرد دامن او چون روزه ماه مبارك رمضان به اتمام رسید و نماز عید و شرایط و «5» لوازم بجای آوردند، بعد از آن شروع در انجام مهام آن ولایت و نواحی نموده، ایالت استرآباد را با بسطام به بدرخان افشار كه قورچی‌باشی بود شفقت كردند و انتظار رسیدن امرا داشتند كه به اردوی همایون ملحق گردند.
امرای فارس و [656] بعضی از امرای عراق در آن منازل «6» به اردوی كیهان پوی ملحق شده در ... «7» متوجه مشهد مقدسه متبركه عرش منزله شدند و در شهر ذی حجه به سعادت زیارت آن آستان ملایك پاسبان سرافراز گشتند و جهت ساختن مهمات «8» ممالك خراسان چند روزی در آن بلده جنت مانند توقف فرمودند.
و هم در این سال كه رایات عز و جلال به سفر خراسان رفته نهضت نموده بود، رومیان فرصت دانسته قرب سی هزار كس از جانب بغداد- حسب الامر سلطان مراد خواندگار «9»- به سركردگی چغال اغلی از راه چمچه مال و ماهی دشت به جانب همدان آمده، قلعه وروجرد را كه از امهات قلاع آن الكا بود گرفته تعمیر نمودند و قرب دو هزار كس تفنگچی با آزوقه و یراق در آنجا گذاشته «10» معاودت نمودند.
اما در حین آمدن رومیه، چون جمعی كثیر از لشگر تكلو كه سابقا الكای «11» دینور و همدان به تیول ایشان مقرر بود و بعد از جنگ «12» صایین قلعه «13» به سلطانیه فرار كرده با كثیری از تركمانان جانب بغداد رفته بودند، در این یورش همراه بودند، آن جماعت چون بلد آن محال بودند، به اتفاق بعضی از اجامره «14» رومیه به توی و سركان و بعضی دیگر از بلوكات همدان رفته، نهب «15» و غارت نمودند و جمعی كثیر را به قتل آوردند «16». مردم آن ولایت و خانه كوچ لشگر قزلباش بالتمام از همدان و نواحی بعضی به جانب قزوین و اكثری به آستانه امامزاده واجب «17» الاكرام سهل بن علی- علیه و آبائه الصلوة و السلام- و حوالی گرمرود و فراهان رفته، آنجا متحصن شدند. بیگلربیگی الكای
______________________________
(1)- ن: رسید
(2)- ن: پانزدهم
(3)- ن: بیت
(4)- مز، ب، م: افكند
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ب: آن منزل
(7)- در نسخه‌ها افتادگی دارد
(8)- ب: «مهمات» ندارد
(9)- م، ن: خوندگار
(10)- ب: گذاشتند و. ن: گذاشتند
(11)- م: «الكا» ندارد
(12)- ن: «جنگ» ندارد
(13)- ب، م: به قلعه
(14)- ب، م، ن: اجامر
(15)- ب، م، ن: «بهب» ندارد
(16)- ن: آوردند و
(17)- ن: واجب الكرام
ص: 885
همدان، قورخمس خان «1» شاملو، با امرای «2» تابین و شاهوردی «3» خان كرد عباسی قریب به شش هفت هزار سوار یراق «4» كرده خود را به حوالی وروجرد رسانیدند. از اتفاقات، بی‌آنكه ما بین لشگر قزلباش و رومیه صفوف قتال و جدال آراسته و جنگی واقع شود «5»، قورخمس خان در اردوی خود «6» نشسته خبر می‌یابد كه قلیلی از رومیه در این نواحی آمده، نهبی «7» نموده‌اند وی از بی‌تاملی و غفلت و نتایج ظلم و بدعت بر سر اسب آمده معدودی چند از ملازمان او خبردار شده از عقب او سوار گشته ناگاه رومیان او را در میان گرفته دستگیر نمودند و نزد چغال اغلی بردند، بی‌جهت و واسطه شكستی عظیم به لشگر «8» مذكور رسیده «9»، تمامی پراكنده شدند و «10» این قضیه در روز دوشنبه دهم شهر ذی حجه حجه «11» مذكوره بوقوع انجامید و این خبر در عشر اول شهر محرم الحرام سنه «12» سبع و تسعین و تسعمائه در مشهد مقدس به مسامع عز و جلال رسید. و «13» چون ابراهیم خان برادر مرشد قلی خان را از حكومت مشهد مقدس عزل نمودند، مقرر شد كه او را به قلعه اصطخر برده محبوس سازند «14»
و هم در این سال در ... «15» شاه كامیاب را حضرت «16» رب العزه، پسری كرامت فرمود «17» او را «18» موسوم به «19» سلطان حسن «20» میرزا گردانیدند (به طالع .... «21» به افق) «22» مشهد «23» مقدس معلی.
للگی شاهزاده را به بوداق «24» خان چگنی مرحمت نمودند. بوداق خان قریب به هزار تومان از نقد و جنس پیشكش و صرف مهمانی كرده، شاهزاده را به ساعت خوب به منزل خود برد.
شاه سكندر سپاه حكومت مشهد مقدس «25» و نیشابور و قوچان را به وی و اولاد او ارزاتی [657] فرمود. «26» جماعت استاجلویان، مقدمهم امت خان كوشك اغلی، تعصب اویماقیت «27» بجای آورده، معروض داشت كه الكای مشهد [مقدس] به جماعت استاجلو منسوب «28» بود حالیا «29» در خیل «30» آن مردم كسی نمانده «31» به اویماق غیری دهند. اگر مرشد قلی خان و ابراهیم خان برافتادند، چندین میر و
______________________________
(1)- ب، م، ن: سلطان
(2)- ب، م، ن: امرا و
(3)- ن: شاهویردی
(4)- ن: جمع. م: ندارد
(5)- ن: شد
(6)- مز: «خود» ندارد
(7)- ن: نهیبی
(8)- ن: بلشگری مذكوره
(9)- ن: رسیده و
(10)- ن: «و» ندارد
(11)- ن: «حجه» ندارد
(12)- ن: سنه 997
(13)- ن: «و» ندارد
(14)- م، ن: نمایند
(15)- در نسخه‌ها افتادگی دارد
(16)- م: به حضرت
(17)- م، ن: فرمودند
(18)- مز: آنرا
(19)- ب: «به» ندارد
(20)- ن: حسین
(21)- در نسخه‌ها افتادگی دارد
(22)- ن: بین الهلالین را ندارد
(23)- ن: در مشهد
(24)- ب: بداق
(25)- مز: مقدسه
(26)- م، ن: فرموده
(27)- ب، م، ن: اویماقات
(28)- ب: منصوب
(29)- ن: غالبا
(30)- م: خیلی
(31)- ن: دیگر نماند كه به اویماق دیگر می‌دهند
ص: 886
میرزاده از «1» اویماق استاجلو در معسكر همایون هستند كه استعداد دارایی ولایت «2» مشهد [مقدس] دارند.
نواب اشرف اعلی بعد از استماع این سخنان، به سمع رضا اذعان آن «3» فرموده، حكومت مشهد مقدس «4» را به امت خان كوشك اغلی عنایت فرموده «5»، مقرر نمود كه بوداق خان چگنی شاهزاده را برداشته همراه اردوی معلی باشد و ایالت همدان و الكای علیشكر نامزد او شد.
اردوی همایون در ... «6» از مشهد مقدسه بیرون آمده به عزم توجه «7» به جانب دار السلطنه هرات در مابین «8» حوض تونی «9» و طرق فرود آمدند. چند روز بواسطه انجام «10» مهمات در آن یورت توقف كرده «11» از آنجا به جانب زاوه و محولات اردوی كیهان‌پوی در حركت آمد.
سلیمان خلیفه تركمان كه در این سال حاكم ولایت قم بود و جهت «12» ترتیب قشون و لشگر به الكا رفته بود، تمامی ایل تركمان و آقایان آن طبقه كه سابقا در خدمت خانان و سلاطین تركمان می‌بودند، در قم جمع شده ملازم وی شدند. (او نیز ایشان را ملازم كرده، مواجب داد) «13» و بواسطه بسیاری ملازم ستم و ظلم بی‌حساب در قم نمود (و دست‌انداز بسیار كرد) «14» و بهر كه گمان چیزی داشت ازو گرفت و مدت هفت ماه در قم با این لشگر و حشر بسر برد. چون دولت مرشد قلی خان سپری «15» شد و «16» وی داماد او بود، دغدغه تمام در رفتن داشت، مدت سه ماه در بیرون شهر نشست و میل رفتن نداشت. مكررا قورچیان از عقب او آمدند بالاخره به دغدغه افتاد كه مبادا از نرفتن «17» تركمانان در مقام قصد او شوند، به ناچار از قم بیرون رفته، در اواخر ذی قعده به ری رسید و «18» از آنجا آهسته آهسته می‌رفت تا در عشر اول محرم به اردوی معلی رسید. مزاج اشرف از او بواسطه دیر آمدن «19» او منحرف گشته «20» در مقام بی‌التفاتی درآمدند و وزرا و بعضی از مقربان به مسامع عز و جلال رسانیدند كه اردوی معلی بر جناح یورش و تسخیر دار السلطنه هرات و بعضی از ولایات خراسان است كه به تصرف اوزبكیه «21» درآمده صلاح دولت «22» در این است كه وی و لشگر «23» او را ضایع نساخته او را سركرده بعضی امرا نموده پیشتر به دار السلطنه هرات فرستند كه آن بلده را محاصره نماید تا رفتن اردوی همایون بدان نواحی. شعر «24»:
______________________________
(1)- م، ن: «از» ندارد
(2)- م، ن: «ولایت» ندارد
(3)- ب، م، ن: او
(4)- مز، ب، م: مقدسه
(5)- ب، فرمود. م، ن: فرمود و
(6)- در نسخه‌ها افتادگی دارد
(7)- ن: توجه به دار السلطنه
(8)- ن: پایین
(9)- م: تولی. ن: توبی
(10)- ن: «انجام» ندارد
(11)- ن: كرد
(12)- م، ن: به جهت
(13)- ن: بین الهلالین را ندارد
(14)- ن: بین الهلالین را ندارد
(15)- ن: سرنگون
(16)- م، ن: «و» ندارد
(17)- ن: رفتن
(18)- م، ن: «و» ندارد
(19)- مز، ب: دیر آمدن او
(20)- م، ن: گشته و
(21)- مز: ازبكیه
(22)- م، ن: «دولت» ندارد
(23)- م، ن: لشگری
(24)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 887 هر آن سخن كه بود مقترن بصدق و صواب‌بود حقیقت آن نزد هر كسی ظاهر این سخنان مستحسن افتاده، مبلغ پانصد تومان ترجمان دیر آمدن بر وی اطلاق كرده مقرر كردند كه با جمعی از امرا بدان صوب عنان توجه معطوف دارد. سلیمان خلیفه حسب الامر الاعلی «1» با الوند قلی سلطان تركمان و بعضی از اعیان «2» قرب دو هزار كس متوجه ولایت خواف و باخرز شدند.
بعد از رفتن ایشان بدان نواحی، بوداق خان چگنی كه در ولایت مشهد مقدسه منوره «3» مانده بود، [658] و منتظر بودند كه از عقب اردو خود را در زاوه و محولات خواهد رسانید، وی اندیشه نموده در رفتن تأمل نمود. چون قوچان و بعضی از قلاع در بلوكات مشهد مقدس «4» در دست او بود مردم و «5» لشگر خود را در هم آورده شاهزاده را «6» برداشته متحصن به قلعه قوچان شد و اظهار مخالفت نمود و كسی نزد سلیمان «7» خلیفه تركمان فرستاده «8» او را از حقیقت حال خود خبردار ساخت. سلیمان خلیفه- كه در آن وقت حسب الفرمان قضا جریان قصبه زره خواف «9» را محاصره نموده بود- قورچی به طلب او رفت كه او را به اردوی معلی حاضر سازد. وی یك كوچ از زره به جانب اردو نشسته، سر شب «10» اردو و مردمش به طریق مقرر كوچ كرده او می‌خوابید كه روز به منزل رود آن روز را به شب رسانیده به اتفاق بعضی از آقایان معتمد خود قرب یكصد و پنجاه نفر به رفاقت الوند قلی سلطان تركمان فرار كرده متوجه فراه شد.
در آن اوان، شاهزاده رستم میرزا ابن «11» سلطان حسین میرزا ابن «12» بهرام میرزا ابن «13» نواب «14» شاه اسمعیل، فراه را از تصرف یكان سلطان افشار بیرون آورده، در آن حدود بود. چون «15» از آمدن خلیفه آگاه گشت، جمعی از مقربان خود را به استقبال فرستاده انواع عزت و حرمت به تقدیم رسانید و چتر و اوتاق «16» و یراق و اسباب خسروانه و خلاع «17» فاخره از تاج و كمر وزین «18» و جیقه جهت وی فرستاده خود نیز تا در شهربند استقبال«19» نموده مقدم وی را در آن محل مبارك «20» دانسته، ریش سفیدی و وكالت در خانه خود «21» را به او تفویض فرمود و «22» این رعایت باعث آن شد كه از دیگر طوایف و اویماقات بدانجا میل نمایند.
در خلال این احوال، قرب سیصد نفر از ازبكان بی‌مآل به تاخت الكای فراه آمده، جمعی از تجار و مترددین را در راه گرفته به قتل آوردند. چون این خبر در فراه به سمع شاهزاده آگاه رسید
______________________________
(1)- ب، م: اعلی
(2)- م: عیان
(3)- ن: «منصوره» ندارد
(4)- مز، ب: مقدسه
(5)- م، ن: «و» ندارد
(6)- مز: «را» ندارد
(7)- ن: سلمان
(8)- مز، ب: فرستاد
(9)- ب: خوف
(10)- م، ن: سه شب
(11)- مز: بن
(12)- مز، م: بن
(13)- مز، م: بن
(14)- ن: «نواب» ندارد
(15)- ب، م، ن: و خون
(16)- ب: اتاق
(17)- م: قلاع
(18)- م، ن: كمر زرین
(19)- مز: به استقبال
(20)- ب، م: مباركه
(21)- ن: «خود» ندارد
(22)- م، ن: «و» ندارد
ص: 888
با هشتصد «1» نفر از ملازمان كه حاضر بودند، ایلغار كرده خود را به آن جماعت رسانیدند. ازبكان چون صید در دام هلاك افتاده تمامی به قتل رسیدند و از آن جماعت چهار نفر زنده بیرون رفتند.
و هم در این ایام، یعقوب خان حاكم شیراز، بواسطه آنكه اكثر آقایان ذو القدر تمرد نموده با مردم خود به یساق حاضر نگشته بودند، از جانب اشرف مرخص شده، به جانب شیراز رفت كه لشگر فارس را جمع نموده بهر جانب كه رایات فتح آیات در حركت آید حاضر شوند. بعضی از آقایان ذو القدر بعد از استماع این خبر به خدمت بكتاش خان افشار ولد حاكم كرمان كه «2» فی الحقیقه یاغی بود شتافته وی حمایت این «3» جماعت كرده یعقوب خان را از آن اراده باز داشت.
و هم در این ایام منتشا خان را از حكومت دارابجرد عزل نموده، جای او را به محمد قلی خان ولد مرتضی قلی خان پرناك «4» داد. غازیان «5» شیخلو «6» كه بر سر منتشا خان بودند، از او روگردان گشته، وی خود را به كرمان نزد بكتاش خان انداخت و چند مدت در آنجا بسر برد. چون روز «7» چند اردوی معلی در زاوه توقف نمود، مزاج اشرف اعلی اندك انحرافی بواسطه عارضه پیدا كرده زود به صحت [639] مبدل گشت. رای بعضی از امرا و مقربان بر آن قرار یافت كه شاه كامیاب از راه تون و طبس به یزد رفته تقبلی كه حاكم كرمان ولی خان افشار از قیل «8» ولد خود بكتاش «9»خان قبول كرده در دار العباده یزد حاضر «10» سازند «11» و آنچه در یزد با وجوهات شیراز و كوه‌گیلویه را مقرر كرده از آنجا به دار السلطنه اصفهان آیند و در اصفهان ترتیب قشون «12» و لشگر داده از راه سرحد به همدان و كردستان و بغداد در حركت آیند و از آنجا از آذربایجان (سر بیرون كنند. بعضی دیگر از امرا این رای را نه‌پسندیده معروض داشتند كه در این محل كه بعضی از آذربایجان) «13» و چیزی از همدان «14» در تصرف رومیان است و معامله دار السلطنه هرات و بعضی از محال خراسان نامشخص مانده «15»، به یزد و كرمان رفتن «16» باعث سركشی و مخالفت امرای آنجا می‌شود. چه بكتاش خان افشار متوهم است و قلاع مستحكم در آن ولایات «17» ساخته و آزوقه بیشتری جمع كرده و همچنین افشاریه كوه‌گیلویه محكم دارند اولی و انسب و صلاح دولت آنست كه به اصفهان رفته در آنجا باشند تا سر محصول و وجوهات اصفهان را با وجوهات كرمان و شیراز و كوه‌گیلویه كه تقبل نموده به تحصیل داده به لشگر قسمت كرده «18» و بعد از آن بهر جانب كه مصلحت وقت باشد به عمل آورند. رای ثانی را قرار داده مقرر گشت كه از راه سبزوار و دامغان به سمنان آمده، از آنجا بهرچه
______________________________
(1)- ب، م: ششصد
(2)- م: «كه» ندارد
(3)- ن: آن
(4)- م: پرناك و از. ن: پرناك دادند
(5)- ب: قاصدان. ن: ندارد
(6)- ن: و از جماعت شیخلو
(7)- ب: روی
(8)- مز: قبیل
(9)- ن: بیكتاش
(10)- ن: نزد او حاضر سازند
(11)- ن: «و» ندارد
(12)- ب، م: لشگر و قشون
(13)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(14)- ن: همدان كه
(15)- مز، ب: ماند
(16)- ب: رفت‌ین. م، ن: ندارد
(17)- ب، م ن: ولایت
(18)- مز، ب: كرد
ص: 889
مقرر گردد، اگر به اصفهان باید رفت، به اصفهان روند، و اگر به دار السلطنه قزوین صلاح باشد توجه فرمایند.
و هم در این «1» ایام خاطر اشرف از میرزا محمد وزیر انحراف تمام پیدا كرده در حوالی ترشیز او را به ایالت‌پناه فرهاد خان قرامانلو در روز سه‌شنبه بیست و هفتم شهر ربیع الاول سنه مذكوره گیرانیده، در روز پنجشنبه بیست و نهم شهر مزبور «2» سنه «3» مذكوره او را به قتل آوردند و «4» جهات و اسباب او را صونك «5» كرده، در عرض شش ماه وزارت بیست و پنجهزار تومان نقد و جنس و تمسك به قلم «6» آمد. جسد او را به مشهد مقدس نقل كرده، در آن آستانه عرش مكان او را دفن نمودند.
شاه كامیاب قمر ركاب، بلاد خراسان را از مشهد و نیشابور و سبزوار و اسفرایین و قاین «7» و زاوه و محولات و تون و طبس و ترشیز و جام تا استرآباد و دامغان به تیول امرا مقرر كرده، حاكم بهر محل تعیین نمودند «8» و از آنجا به دامغان آمدند.
و هم در اواخر این سال حكومت ولایت قم و فراهان را به حسین بیك شاملو قورچی شمشیر- كه از مقربان و قدیمیان «9» و یكجهتان درگاه بود و الكای نطنز «10» داشت- عنایت فرمودند و طهران را به فرخ خان دادند و ساوه را به ابراهیم خان تركمان مرحمت فرمودند و داروغگی كاشان را به بهزاد بیك غلام خاصه شریفه- كه قبل از آن در زمان غفران‌پناه جنت‌مكان سلطان حمزه میرزا نیز داروغه «11» كاشان بود «12»- دادند و داروغگی دار السلطنه قزوین كه خاصه شریفه بود «13» به پروانه بیك غلام عنایت نمودند.
و هم «14» در اواخر این سال (در ... شهر ...) «15» وزارت دیوان اعلی را به نواب اعتماد الدوله میرزا لطف اللّه- كه وزارت مهد علیایی «16» ناموس العالمین زینب «17» بیگم به او متعلق بود- شفقت فرمودند و زمام مهام جزوی و كلی ممالك ایران به قبضه اختیار [660] و اقتدار آن آصف «18» زمان مربوط گشت. و هم در این سال شاه خجسته خصال امر فرمود كه جسد شاه اسمعیل ثانی- كه در مزار متبرك «19» امامزاده واجب الاحترام شاهزاده حسین علیه و آبائه التحیه مدفون بود- با جسد نواب غفران‌پناه علیه عالیه بیگم و شاهزاده بیگم والده «20» ماجده و همشیره اعیانیه «21» شاه سكندر سپاه و «22» جسد شاهزاده سلطان حسن «23» میرزا كه در طهران مدفون بود نبش كرده به مشهد مقدس
______________________________
(1)- ن: در آن
(2)- مز: مذبور. ن: مذكور
(3)- ن: هذه السنه
(4)- م، ن: «و» ندارد
(5)- ب: صنك
(6)- ب: به عمل آمده
(7)- مز، ب، م: قایین
(8)- ب، م: فرمودند
(9)- ب، ن: قدیمان
(10)- ن: در نظر
(11)- ن: داروغگی كاشان ازو بود
(12)- م: بدو
(13)- ن: «بود» ندارد
(14)- م، ن: «هم» ندارد
(15)- بین الهلالین در نسخه‌ها افتادگی دارد
(16)- م، ن: علیای
(17)- ن: ذینب
(18)- م: وصف
(19)- ن: متبركه
(20)- مز: والد
(21)- ن: اعیانه
(22)- م، ن: «و» ندارد
(23)- ن: حسین
ص: 890
برده، در آن آستان «1» ملایك پاسبان مدفون گردانند. امتثالا لامره المطاع، ایشان را بدان روضه عرش نشان برده مدفون گردانیدند. علیهم رحمة من اللّه الصمد.

گفتار در ذكر وقایع سال سیم از سلطنت آن پادشاه اقلیم چهارم‌

چون لشگر سرما از طلیعه سپاه بهار رو «2» به انهزام آورد «3»، نوروز از قدوم آن فصل طبیعت حیات گرفته، شعر «4»:
چو دی رفت و «5»شد فصل اردیبهشت‌چمن طعنه زد بر ریاض بهشت
فلكسای شد سایبان «6»سحاب‌شهابش ز هر گونه زرین طناب نوروز این سال، روز سه‌شنبه «7» چهارم جمادی الاول اودئیل «8» و بعضها ثمان و تسعین و تسعمائه در حوالی دامغان گذرانیده به ولایت ری رسیدند. چون شاه سكندرشان، سلطان محمد پادشاه «9» در قلعه ورامین بودند و باعث آن عمل شنیع مرشد قلی خان بودند، و نواب كامیاب اشرف رضا بدان نداده بودند، همگی مخطور خاطر انور بود كه آن اعلیحضرت «10» را بیرون آورند «11» تا آنكه در این مرتبه به مقتضای «افضل الاعمال بر الوالدین»، خود به سعادت خدمت و «12» ملاقات ایشان فایز «13» گشته، آن حضرت را همراه برداشته مقرر داشتند كه همگی همراه یكدیگر باشند. در اوایل فصل بهار، شاه كامكار، از ری «14» سیر كنان تا به دار السلطنه قزوین فرمودند «15». مردم دار السلطنه، شهر و بازار را آیین بسته در روز ... «16» شهر مذكور شاه جمجاه به دولتخانه مباركه داخل شده بر مقر سلطنت و خلافت متمكن گشتند و اوقات فرخنده ساعات صرف مهمات نموده به غور «17» داد عجزه و رعایا و زیردستان به نفس «18» انفس باز می‌رسیدند. نظم: «19»
ز انصاف آن عادل داد ده‌ز گرگ عوان رست صحرا و ده
جهان در جهان كرد عدلش عمل‌كه شد در تموز اعتدال حمل
نه «20»حرف طلب در زبانها روان «21»نه چوب «22» محصل نه كلك عوان
رعیت ز انصاف آباد شدز بخشش سپاهش همه شاد شد
______________________________
(1)- م، ن: آستانه
(2)- ن: «رو» ندارد
(3)- م: آورده
(4)- ب، م، ن: نظم
(5)- م، ن: «و» ندارد
(6)- ب: سایه‌بان
(7)- ن: شنبه 4
(8)- ن: اودی‌ئیل. ب: اودیل
(9)- ب: پادشا
(10)- ب، ن: عالیحضرت
(11)- نسخه‌ها: آوردند
(12)- م، ن: «و» ندارد
(13)- ب، م، ن: فایض
(14)- ن: از روی سیر كنان و شكار كنان. م: از ری سیركنان و شكار كنان
(15)- ب، م، ن: فرمودند و
(16)- در نسخه‌ها افتادگی دارد
(17)- ن: غور و داد
(18)- ن: «به نفس انفس» ندارد
(19)- ن: بیت
(20)- م، ن: ز حرف. ب: نحرف
(21)- م: اوان. ن: توان
(22)- ب: نچوب
ص: 891 كجان را از آن راستی جان نماندكجی خود در ابروی خوبان نماند چون دو ماه از فصل بهار گذشت و صحرا و دشت از سبزه و لاله و گلهای رنگارنگ رشك گلستان ارم گردید «1»، شاه جمجاه را میل سیر دریاوك كه در حوالی دار السلطنه قزوین واقع است شد «2» و آن موضع بواسطه چشمه سار «3» بسیار و گلها و لاله‌های بی‌شمار از سایر ییلاقات و گشت گاهها مستثنی است. چند روز بدان سرزمین رفته، سیر و شكار نموده باز به دار السلطنه مراجعت نمودند.
و هم در این ایام، یولی بیك غلام خاصه شریفه، مهمات دار السلطنه اصفهان را از دیوانیان اجاره نموده، حسب الامر مطاع به دار السلطنه مذكوره «4» رفت «5» و به مهمات آن مملكت اقدام نمود. [661]

ذكر فرستادن شاه كامیاب، شاهزاده صفدر سمی قالع باب خیبر ابو النصر «6» سلطان حیدر را «7» به جانب روم‌

چون سابقا مذكور شد كه بعد از واقعه ورود عثمان پاشا به تبریز «8» و آن همه قتل و خونریز، پادشاه «9» اسلام مراد خان «10» آگاه گشت كه این همه نهب و غارت و قتل و خسارت كه در الكای قزلباش بواسطه او واقع می‌شود گناهان او همه بر گردن اوست، فی الجمله از آن اعمال شنیع و افعال قبیح متقاعد شده «11» استشمام رایحه صلح از آن جانب مقربان بارگاه «12» فلك اشتباه می‌نمودند «13».
چه در سال بعد از تسخیر تبریز كه سردار پادشاه ذخیره «14» بدان قلعه می‌آورد اظهار این به امرای آن زمان مثل علیقلی خان فیج «15» اغلی استاجلو نموده كتابات ارسال داشته بود كه از این جنگ و جدال مسلمانان از طرفین همگی در عذاب و باعث «16» دماء و فروج چندین «17» هزار مسلمانان است.
چون این مضمون خاطرنشان حضرت خواندگار «18» گشته، اولی «19» آنست كه از آن جانب «20» اراده صلح «21» به نوعی [شود] كه یكی از شاهزاده‌های عالیمقدار را كه دری «22» از صدف خلافت و ماهی «23» از برج ولایت‌اند، به درگاه خواندگاری «24» فرستند تا بنیان «25» صلح و قواعد «26» عهد و پیمان استحكام
______________________________
(1)- ب، م، ن: گردیدند
(2)- ن: «شد» ندارد
(3)- ن: چشمه ساریها گلها
(4)- ن: مذكور
(5)- ب: فت
(6)- م، ن: ابو المضور
(7)- ن: «را» ندارد
(8)- ب: به تدریس
(9)- ن: پادشاه والاجاه سلطان مراد آگاه گشت
(10)- ب: سلطان
(11)- مز: شد
(12)- ن: درگاه
(13)- ب، ن: نمودند
(14)- مز: خبره
(15)- م، ن: قبح
(16)- ن: باعث آزار
(17)- ن: چند تن مسلمان است. م: چندین هزار مسلمان است
(18)- م، ن: خوندگار
(19)- مز، ب، م: اول از آنجا
(20)- م: «جانب» ندارد. ن: انجا
(21)- م، ن: صلحی
(22)- ن: «دری» ندارد. م: توی
(23)- ن: «ماهی» ندارد
(24)- ن: خوندگار
(25)- ن: ما بینان
(26)- ن: قواعد و
ص: 892
تمام پیدا نماید و از پاشایان سرحد، از [ارز] روم و غیره «1» نیز اظهاری به این معنی واقع شده بود.
در آن اوان، شاهزاده صاحبقران سلطان حمزه میرزا این اراده را «2» بواسطه صلاح بندگان «3» خدا و رفع نهب و قتل و غزا مقرون به صواب دانسته، اراده فرمود كه یكی از اولاد امجاد خود را روانه آن صوب با صواب نمایند «4» و كتابات مشتمل بر این مضامین نوشته ارسال داشتند.
از آن جانب پاشایان سرحد حقیقت حال به مسامع عز «5» و جلال رسانیده و مقرر گشت كه ایلچی به درگاه فلك اساس روانه گردانند. متعاقب آن، حسین بیك چاوش- كه یكی از معتمدان و خیراندیشان و به «6» عقل و فراست و ذكا «7» و كیاست از اقران خود ممتاز بود- به ایلچیگری فرستادند.
مشار الیه بعد از قضیه جانسوز شاهزاده عالم افروز، به ملك عراق وارد شد و توقف داشت تا وقتی كه شاه كامبخش مالك رقاب، ابو المظفر شاه عباس از خراسان به دار السلطنه قزوین آمده «8» به مقر سلطنت تمكین «9» یافتند. و ایلچی مذكور حقیقت احوال به مسامع باریافتگان عز و جلال رسانیده به همان قاعده كه شاهزاده سعید «10» شهید مغفور قرار داده بودند، مقرر گشت پاشایان عظام سرحد بعد از استماع این خبر خیر اثر، عرایض به همان دستور نوشته، مصحوب مصطفی چاوش «11» به پایه سریر خلافت مصیر فرستادند «12». شاه سكندر سپاه والاجاه نیز صلاح وقت در صلح دیده در «13» جواب، احكام مطاعه واجب الاطاعه به مژده «14» فرستادن شاهزاده عز اصدار یافت كه «چون فیما بین جد جنت مكان علیین آشیان و پادشاه كیخسرو سلیمان مكان عهد و میثاق به قاعده‌ای كه بر عالمیان ظاهر است استحكام تمام داشت، چند روزی بنابر اغوا «15» و افساد «16» بعضی، خللی در آن واقع شد. اكنون بمؤدای «الولد الرشید یقتدی بآبائه الحر»، چون نوبت «17» سلطنت و جهانداری [662] ممالك ایران بما رسید، در جمیع امور ملتزمیم «18» كه [به] روش و قاعده عمل نماییم و چون قبل از این، در ایام برادر سعید صاحبقرانم «19» مقرر شده بود كه یكی از شاهزاده‌های عظام را به درگاه فلك اقتباس «20» فرستند، ما نیز مقرر داشتیم كه فرزند اعز «21» برخوردار نصرت شعار، ابو النصر سلطان حیدر میرزا را بدان آستان معلی نشان آورند». چاوشان «22» را مرخص ساخته روانه گردانیدند و حسین بیك چاوش «23» كه سابقا آمده بود و او را در دار المؤمنین قم جای داده بودند، مقرر شد كه به دار السلطنه آمده، مرخص در رفتن
______________________________
(1)- ن: غیر و
(2)- ن: «را» ندارد
(3)- ب: بنده‌گان
(4)- مز: نماید
(5)- مز: «عز» ندارد
(6)- ب: «به» ندارد
(7)- ب: زكا
(8)- ن: آمده مقرر داشتند كه
(9)- مز، ن: «تمكین» ندارد
(10)- ن: «سعید» ندارد
(11)- ب، م، ن: چاووش
(12)- ن: فرستاده
(13)- ن: از
(14)- ن: شمرده
(15)- ب: اقوا
(16)- ن: افساد كه در آن اوان
(17)- م، ن: نواب
(18)- ن: ملزمیم
(19)- ب: قران. ن: «صاحب قرانم» ندارد
(20)- ن: اقتباس
(21)- ن: اعزی خود را از
(22)- ب، م، ن: چاووش
(23)- ن: «جای» ندارد
ص: 893
باشد. آنگاه شاه عالمپناه خود به سعادت و اقبال متوجه فرستادن شاهزاده نامدار شده «1»، مهدیقلی سلطان چاوشلو «2» كه یكی از امرای درگاه شاهی بود «3»، مأمور گشت كه شاهزاده صفدر را «4» برداشته روانه ولایت روم و آن مرز و بوم گردد «5» و كتابات منشیان عطارد بنان در قلم آورده با تحف لایق و سوقات «6» موافق تسلیم نموده، مهدیقلی سلطان شاهزاده را با یراق بسیار و جمعیت بی‌شمار و قرب صد نفر از ده ده و لله و قورچی و قلغچی از دار السلطنه قزوین در شهر شعبان سنه مذكوره به رفاقت مقرب الحضرت حسن بیك قورچی تیر و كمان چاوشلو برداشته متوجه گردید «7». حسن بیك تا حوالی سرحد همراهی نموده معاودت نمود.
چون شاهزاده عالم آرا به الكای خواندگار «8» وارد شدند، محل به محل از سنجقیان «9» و پاشایان از روی ارادت و اخلاص مراسم استقبال و ملازمت به تقدیم رسانیده، قدوم مسرت لزوم آن نوباوه بستان «10» امامت و كرامت را مبارك و «11» خجسته دانسته، نهایت بندگی «12» مرعی «13» داشتند تا آنكه در شهر صفر سنه ثمان و تسعین و تسعمائه، شاهزاده ظفر انتما به حوالی استنبول- كه مقر پادشاه اسلام‌پناه خواندگار «14» است- نزول اجلال فرمودند. خواندگار «15» بعد از استماع این مژده، مقرر فرمود كه جمیع وزرای «16» اعظم و اركان دولت از صغیر و كبیر و برونا و پیر به استقبال شتافته، از روی اعزاز و احترام شاهزاده را به شهر درآورده، به منزل خواندگاری «17» فرود آوردند.
خواندگار «18» از روی پدر «19» فرزندی با شاهزاده عالی سلوك نموده، قدوم میمنت لزوم وی «20» بر خود مبارك گرفتند؛ چرا كه سلاله «21» ای از خاندان نبوت و امامت برو وارد گشت. چون حقوق این سلسله علیه و دومان صفویه بواسطه قرار سلطنت سلطان سلیم خان و رفع سلطان بایزید بر وی ظاهر بود، چنانچه باید و شاید در «22» مراسم خدمات یكسر موفوت «23» و فرو گذاشت ننموده «24» در عرض سه روز مهمانی و میزبانی بجای آورد تا خوانسالار «25» قضا قرص ماه و خور را جهت اطعام ساكنان عالم «26» بالا بر اطباق افلاك [نهاده] جشنی بدان نوع و بزمی بر آن «27» طرز و طریق ندیده «28».
______________________________
(1)- ن: «شده» ندارد
(2)- ب، ن: چاووشلو
(3)- م، ن: بوی
(4)- مز: «را» ندارد
(5)- مز، ب: كرد
(6)- ن: سوغات
(7)- ن: گردیدند
(8)- ن: خوندگار
(9)- مز: سنجقان
(10)- م، ن: بوستان
(11)- ب، ن: «و» ندارد
(12)- ب، م: بنده‌گی
(13)- ن: «مرعی» ندارد
(14)- م، ن: خوندگار
(15)- ب، م، ن: خوندگار
(16)- م، ن: امراء
(17)- م، ن: خوندگاری. ب: خوندگار
(18)- ب، م، ن: خوندگار
(19)- ب: پدری فرزندی. ن: پدر و فرزندی
(20)- م، ن: «وی» ندارد
(21)- م، ن: اسلام
(22)- ن: «در» ندارد
(23)- ن: موقوف و فوت
(24)- مز: نموده
(25)- ب، م، ن: خان سالار
(26)- م، ن: «عالم» ندارد
(27)- ب، م، ن: بدان
(28)- ب: ندید
ص: 894
در آن مجلس خلد تزیین «1» نثار و ایثار آن شاهزاده عالیمقدار از «2» اقسام چیزها زیاده از حصر و شمار نمودند. نظم «3»:
به ایثار او گر كسی زر كندبجای زر او لعل و گوهر كند «4» پس از ایام طوی و ضیافت، در منزلی «5» لایق آن شاهزاده موافق را فرود آورده، تكلفات بیش از حد و اندازه بجای آوردند و «6» مشتلق این صلح «7» و تهنیت ورود شاهزاده عاقبت محمود به اطراف و اكناف ممالك [663] محروسه خود «8» نوشته فرستادند.
و هم در آن ایام بعد از رفتن شاهزاده عالی‌تبار به آن دیار، بقیه از ایلچیان روم كه مرخص شده بودند، مقدم ایشان حسین «9» بیك مقرر شد كه از راه طارم و خلخال به دار الارشاد اردبیل و از آنجا به جانب گنجه «10» و بردع رفته روانه ولایات روم گردند. در اثنای راه، اتفاقا بعضی از قطاع الطریق در راه به ایشان و جماعتی «11» از اهل قافله كه رفیق ایشان «12» بودند رسیده «13» تمامی آن جماعت را به قتل آوردند.
و هم در این سال، دولتیار خان زنگنه «14»- كه حاكم سلطانیه و بعضی از آن محال بود و روی به وادی طغیان «15» و عصیان نهاده، قدم از جاده آمدن به درگاه كشیده بود- حكم قضا نفاذ شرف صدور یافت كه بعضی از امرا و قورچیان و تفنگچیان بر سر او رفته اندیشه «16» او نمایند- دولتیار نابكار به حصاری كه خود در حوالی آستانه مقدسه منوره قیدار نبی- علی نبینا و علیه الصلوة و السلام «17»- احداث نموده و متحصن شد. امرا و لشگر مذكور «18» بر سر او رفته، قرب دو سه ماه میانه ایشان و وی «19» مقاتله و مجادله و جنگ و قتال امتداد یافت و «20» از جانبین خیلی «21» مردم ضایع شدند «22».
چون دولتیار از این عمل شنیع- كه به غیر از ندامت حاصلی «23» ندارد «24» آگاه گشت- برادران خود را فرستاده، متوسل به مقرب الحضرة «25» العلیة العالیه حسین بیك شاملو قورچی شمشیر گشت.
مشار الیه باعث درخواه تقصیرات او در خدمت اشرف اعلی شده، تعهد نمود «26» كه از عقب او رفته
______________________________
(1)- ن: برین
(2)- ن: «از» ندارد
(3)- ن: بیت. م: ندارد
(4)- م، ن: لعل گوهر كند
(5)- ب، م، ن: منزل
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- ن: صحیح
(8)- ن: عاقبت خود
(9)- ب، م، ن: حسن بیك
(10)- ب، م،: «گنجه و» ندارد
(11)- م: جماعتی غافله. ن: جماعتی كه از
(12)- ن: ایشان به حضور
(13)- مز، ب، م: رسید
(14)- مز، م: زنگه
(15)- م، ن: عصیان و طغیان
(16)- ن: فكر
(17)- مز: و السلم
(18)- ب: مزبور
(19)- م، ن: و رومی
(20)- م، ن: «و» ندارد
(21)- م، ن: جمعی كثیر
(22)- م، ن: شده
(23)- ب: حاصل
(24)- مز، م: ندارد و
(25)- ب: الحضرات
(26)- ن: شد
ص: 895
او را به درگاه عالمپناه حاضر سازد. شاه كامیاب بمؤدای «1» حقیقت انتمای «وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» «2» عمل نموده و «3» از جرایم وی در گذشت. حسین بیك مذكور در منتصف شهر صفر «4» سنه مذكوره روانه آن صوب گردید.
دولتیار چون از آمدن آن «5» میر نامدار خبردار گشت، به استقبال شتافته، وی را با هفت نفر از ملازمان به درون حصار بست خود برده لوازم ضیافت و مهربانی به تقدیم رسانید و همراه مشار الیه عازم درگاه گیتی پناه گردید «6» و در حینی كه رایات ظفر آیات «7» به جانب دار السلطنه اصفهان در حركت بود، در دار المؤمنین قم كه الكای حسین بیك بود به شرف بساطبوسی اشرف سرافراز شد «8» شاه سكندر سپاه او را منظور نظر كیمیا اثر گردانید «9» و به خلاع فاخره مفتخر و سرافراز ساخت و الكای سلطانیه و زنجان رود «10» و آن حوالی را بدو شفقت فرمود. وی «11» سالما غانما متوجه الكای خود گردید.
و هم در اواسط شهر شوال سنه مذكوره، فرهاد بیك غلام- كه سالها در زمان خاقان جنت‌مكان و بعد از آن زمان متصدی مهمات دار السلطنه اصفهان بود- بواسطه تشدد تحصیلداران تریاك خورده عاصی رفت.